حكايتي از گلستان سعدي
۱۳۹۳-۰۹-۱۰
مطالب خواندنی
1,198 بازدید
اگر حنظل خوري ازدست خوشخوي به از شيريني ازدست ترش روي
جوانمردي را در جنگ تاتار جراحتي هول رسيد. كسي گفت فلان بازرگان نوشدارو دارد، اگر بخواهي، باشد كه دريغ ندارد. گويند: آن بازرگان به بخل معروف بود.
جوانمرد گفت: اگر خواهم، دارو دهد يا ندهد، وگر دهد! منفعت كند يا نكند. باري خواستن ازو، زهر كشنده است.
و حكيمان گفته اند: آب حيات اگر فروشند! في المثل به آب روي. دانا نخرد، كه مردن به علت ، به از زندگاني به مذلت
Loading...