مجید صالحی بازیگر خوب کشورمان متولد ۲۶ شهریور سال ۱۳۵۴ کارهای طنز خوبی از او در خاطره مان مانده است.
مجید دلبندم
او فعالیت هنری خود را با بازی در نمایش دکتر جوشکار و تئاتر بعدی «آنتیگونه» آغاز و سپس به تلویزیون رفت و خیلی زود با شخصیت «مجید دلبندم» مشهور شد.
اولین اثر سینمایی اش «یکی بود، یکی نبود» است. او بازیگری قابل اعتماد و البته پرطرفدار است. در تلویزیون سریال های زیادی بازی کرده که از مطرح ترین آنها می توان به قطار ابدی، سیب خنده، زیر آسمان شهر، پلیس جوان، کوچه اقاقیا، خوش رکاب، مرده متحرک، ترش و شیرین، سه در چهار، موج و صخره، باغ سرهنگ و مدینه اشاره داشت که البته باید اشاره داشت او چند سریال هم کارگردانی کرده است…
این که بگویم پدربودن برای من چه حسی دارد باید بگویم که حس مسئولیت دارد، آن هم مسئولیتی سنگین. من تازه متوجه شدم که پدرها و مقام پدر در طول تاریخ چقدر مظلوم واقع شده و پدر چقدر جایگاه عزز و عجیبی داشته و دارد. من در این حس پدرشدن همیشه به یاد دوران کودکی خودم می افتم. درست زمانی که حدود ۱۱ سال سن داشتم و پدرم را از دست دادم، ولی در آن زمان هرگز مسئولیتی که یک پدر در قبال خانواده اش داشت را درک نمی کردم، اما حالا متوجه می شوم که این حس و مسئولیت چقدر عجیب و سنگین است.
گاهی وقتی فرزندانم را در آغوش می گیرم به یاد بچه هایی می افتم که متاسفانه پدر خود را از دست داده اند و این من را اذیت می کند. زمانی که می بینم بچه هایم دست شان را به صورت غریزی به سمت من دراز می کنند واقعا برای کودکانی که پدر ندارند، افسوس می خورم و بهم می ریزم.
یاد ۸ سال دفاع مقدس می افتم که چقدر بچه ها و نوزادانی بودند که پدران شان را در آن ایام از دست دادند و جالب است که آن زمان از اینور و آنور می شنیدم که مثلا این بچه ها با سهمیه وارد دانشگاه شده اند و یا این که مثلا به فلان خانواده شهید، یخچال و وسایل دیگر داده اند و آن زمان تحت تاثیر صحبت های مردم من هم گ اهی با آنها همسو می شدم، ولی بعد از مدتی وقتی عمیق تر به این موضوع نگاه کردم، دیدم آن پدرها کسانی بودند که جان شان را در کف دست گرفتند و نه تنها برای زن بچه خودشان، بلکه برای دفاع از تمام زن ها و بچه های این مرز و بوم، برای دفاع از اعتقادات پاک شان و برای دفاع از عزت و هموطنان خود شیهد شدند و حالا اگر هزاران سهمیه و وسیله زندگی به خانواده های آنها بدهیم، به هیچ وجه جای آن پدران عزیز را پر نخواهدکرد.
اعترافات صادقانه من
هیچ وقت پیش از این که بچه هایم بدنیا بیایند راجع به پدرشدن فکر نکرده بودم باید صادقانه اعتراف کنم که الان مدت کوتاهی است که پدربودن را لمس، درک و باور کرده ام. من حتی تا یکی دو ماه پیش گاهی اسم پسرم را اشتباه می گفتم. به دلیل این که با دوست خوبم امیر جعفری رفت و آمد زیادی دارم و فرزند او (آئین) را خیلی دوست دارم و در تمام این سال ها به اسم او عادت کرده بودم. گاهی آروین رابه اشتباه آئین صدا می زدم و همسرم هم با لحنی خشن می گفت: «آروووووین…» جالب است که حتی گاهی پسرم را به اسم باجناقم صدا می زدم! از آن بدتر این که یکی دوبار به بچه هایم می گفتم «عمو جان بیا…» اصلا یادم می رفت که این ها فرزندان خودم هستند!!
از تهران خارج نمی شوم
بخش بیشتر یا بهتر بگویم ۹۵ درصد کارهای بچه ها با همسرم می باشد. از تهیه غذا و شستشو و تمیزکاری گرفته تا دکتر و واکسن و تهیه وسایل و لباس و… اما من در تمام این مدت سعی کرده ام در کنارش باشم و در حد توان و بضاعت خودم به همسرم کمک کنم و اگر جایی کاری از دستم برآمده حتما انجام داده ام. گاهی مجبور بودم که سر کار بروم و حتی در این مدت کارهایی که در شهرستان بوده را قبول نکرده ام تا بتوانم بیشتر در خدمت خانواده باشم.
زمانی که بچه ها بدنیا آمدند اواخر کارم در سریال «مدینه» بود و بعد از پایان این سریال من تا حدود ۲ ماه سر هیچ کاری نرفتم و کلا در خانه بودم. حتی آقای مقدم و آقای سعید نعمت ا… برای بازی در سریال «میکائیل» از من دعوت کردند و با تماممیل و علاقه ای که برای بازی در این کار داشتم اما چون کار در شهرستان بود نتوانستم آن را قبول کنم و پیش از عید هم کار دیگری پیشنهاد شده که باز هم در شهرستان بود و من نرفتم… درواقع سعی کرده ام که در حد توان در کنار همسرم و البته بچه ها باشم و هرکاری که از دستم بر می آید انجام بدهم.