نادرشاه افشار به همراه لشکر و سپاهیانش نزدیک کرمان برای استراحت اطراق کرده بودند . پس از سپری شدن اوقات استراحت متوجه شدند که انگشتر گران قیمت ومورد علاقه نادرشاه مفقود شده است . نادرشاه دستورداد تا آن را پیدا کنند و تا زمانی که انگشتر پیدا نشده ، از آن مکان خارج نشوند. مامورین شاه به دنبال انگشتر جستجوی گشترده ای کردند اما هرچه تلاش کردند، انگشتر پیدا نمیشد.
تا اینکه قرار شد خاک بیابان را غربال کرده و انگشتر را پیدا کنند. چند روز هم از غربال کردن خاک بیابان گذشت ولی خبری از آن نشد. یکی از نگهبان ها که در محل های دیده بانی بود متوجه قافله ای شد که از نزدیکی های اردوگاه درحال حرکت بود. او سریع جلوی قافله را گرفت وسوال های مشخصی را از رئیس قافله پرسید .
مامور از رئیس قافله پرسید این قافله به کجا می رود ؟ رئیس قافله در جواب گفت به کرمان می رویم.سپس پرسید بار غافله چیست؟ و رئیس قافله گفت بار قافله، زیره است.
زیره به کرمان !!!
سپس مامور گزارش این غافله عبوری را به عرض شاه رسانید . نادر شاه فرمان داد رئیس قافله را نزد او بیاورند . نادر شاه به رئیس قافله گفت همه زیره از کرمان به بیرون میبرند تو زیره به کرمان میبری؟؟؟رئیس قافله گفت بله قربان :من آدم خوش شانسی هستم و زیره هم به کرمان ببرم برایم سود قابل توجه ای خواهد داشت.
انگشتر در دستان رئیس قافله
نادرشاه گفت چگونه می توانی خوش شانسی خود را ثابت کنی . رئیس قافله پاسخ داد :من اگر خاک زمین را هم بردارم ، از آن خاک جواهرات به دست می آوردم .در این حین او مشتی خاک از زمین برداشت و جلوی نادرشاه گرفت ، وقتی او مشتش را باز کرد، همه حیرت زده شدند چرا که انگشتر قیمتی نادر که مدت طولانی در پی یافتن آن بودند ، درمشت رئیس قافله بود.
منبع : عادل جی اس