مولوی (بشنو این نی چون شکایت می‌کند) | جواهری بینا-بروزرسانی:۱۴۰۴-۰۱-۰۴

مولوی (بشنو این نی چون شکایت می‌کند)

چکیده مطلب

  بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش‌حالان[بیشتر]

en5473

 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من بهر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجُست اسرار من

سر من از ناله‌ی من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد

نی حریف هرکه از یاری برید

پرده‌هااَش پرده‌های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی کی دید

همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مُشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزه‌ی چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خر موسی صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنیها گفتمی

هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونک گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای

زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

آینت دانی چرا غماز نیست

زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

امتیاز مقاله :
5/5
مطالب مرتبط
خرمهره کارایی و خواص آن

خرمهره ، کارایی و خواص آن

نگین انگشتر خرمهره که به عنوان یکی از سنگ‌های قیمتی و نیمه‌قیمتی شناخته می‌شود، به دلیل زیبایی خاص و خواص معنوی‌اش در فرهنگ‌های مختلف مورد توجه قرار گرفته است. این سنگ عموماً رنگ‌های مختلفی از جمله سبز، قهوه‌ای و زرد دارد و به عنوان نمادی از قدرت، حفاظت و آرامش شناخته می‌شود.

ادامه مطلب »
خواص سنگ عقیق زرد

عقیق زرد وخواص آن از دیدگاه ائمه اطهار

عقیق زرد یکی از انواع سنگ‌های قیمتی است که به دلیل رنگ زیبا و خواص معنوی‌اش مورد توجه قرار دارد. این سنگ معمولاً در جواهرات و زیورآلات مورد استفاده قرار می‌گیرد و در فرهنگ‌های مختلف به عنوان نمادی از شفافیت و روشنایی شناخته می‌شود.

ادامه مطلب »
سنگ عقیق

تسبیح سنگ عقیق

تسبیح سنگ عقیق و استغفار برای دوستان محمد و آل محمد تسبیح سنگ عقیق یکی از محبوب‌ترین انواع تسبیح‌ها در فرهنگ اسلامی و مذهبی است. محبوبیت این تسبیح نه تنها به خاطر زیبایی‌های ظاهری آن، بلکه به دلیل ارزش‌های معنوی

ادامه مطلب »
خواص انگشتر عقیق زرد

خواص انگشتر عقیق زرد

سنگ عقیق زرد خواص انگشتر عقیق زرد عبارتند از شجاعت، اعتماد به نفس، شادی و سعادت را در زندگی ما تقویت می کند. همچنین اعتقاد بر این است که سلامت و تندرستی را به ارمغان می آورد. در ادامه با

ادامه مطلب »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سوالی دارید؟ با ما صحبت کنید!
مکالمه را شروع کنید
سلام! برای چت در WhatsApp پرسنل پشتیبانی که میخواهید با او صحبت کنید را انتخاب کنید