در شبي تاريك... | جواهری بینا-بروزرسانی:۱۴۰۴-۰۶-۰۳

در شبي تاريك…

dadnrio48o38e77yzkf

در شبي تاريك
كه صدايي با صدايي در نمي آميخت
و كسي كس را نمي ديد از ره نزديك ،
يك نفر از صخره هاي كوه بالا رفت
و به ناخن هاي خون آلود
روي سنگي كند نقشي را و از آن پس نديدش هيچكس ديگر.
شسته باران رنگ خوني را كه از زخم تنش جوشيد و روي
صخره ها خشكيد.
از ميان برده است طوفان نقش هايي را
كه بجا ماند از كف پايش‌.
گر نشان از هر كه پرسي باز
بر نخواهد آمد آوايش‌.

بخشی از هجدهمين دلنوشته”نقش” از نوشتار«مرگ رنگ »سهراب سپهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سوالی دارید؟ با ما صحبت کنید!
مکالمه را شروع کنید
سلام! برای چت در WhatsApp پرسنل پشتیبانی که میخواهید با او صحبت کنید را انتخاب کنید