زنی به خاطر بی غیرتی شوهرش خطا نکرد…
زن جوان براي خريد يک قوطي رب، يک قالب پنير، مايع ظرفشويي و مقداري خرده ريزه ديگر به مغازه سر محل آمده بود موقعي که جنس ها را به صاحب مغازه سفارش مي داد با نوعي خجالت به صاحب مغازه که عاقله مردي ميانسال است گفت: حاج آقا اگر اشکال ندارد الان ده هزار تومان از پول اين جنس ها را مي دهم و باقيمانده را هفته آينده برايتان مي آورم. اکبر آقا کمي فکر کرد و گفت: دخترم ما فروش نسيه نداريم زن جوان پس از شنيدن پاسخ مغازه دار گفت: ببخشيد و سرش را پايين انداخت و از مغازه بيرون رفت، چند ثانيه بيشتر طول نکشيد که اکبرآقا با عجله خودش را جلوي مغازه رساند و زن جوان را با کلمه «دخترم» صدا زد جنس ها را به زن جوان داد و گفت ۵ هزار تومانش را الان بده و ۱۰ هزار تومان بقيه را طي دو هفته برايم بياور. زن جوان که بغض گلويش را مي فشرد و سعي مي کرد جلوي ريختن اشکش را بگيرد گفت: حاج آقا خدا خيرت بدهد در حقم پدري کردي و ناگاه بغضش ترکيد. اکبرآقا گفت: چرا گريه مي کني دخترم؟ زن جوان اشک ريزان گفت: چند روز پيش وقتي با کمي پول به جايي براي خريد مراجعه کردم و از فروشنده خواستم که ۱۰ هزار تومان باقي مانده از ۲۰ هزار تومان خريدم را جايي بنويسد تا برايش هفته بعد ببرم با شيطنت به من گفت: شما شماره تلفن و شماره کارتت را به من بده من هم برايت جنس مي فرستم و هم پول به حسابت مي ريزم به شرطي که…
اکبرآقا با شنيدن حرف هاي زن جوان آنچنان ناراحت و عصباني شده بود که اگر کارد به او مي زدي خونش درنمي آمد. در همان حالت رو به زن جوان کرد و گفت: «دخترم» خب چرا به شوهرت اين حرف ها را نگفتي؟ زن جوان در پاسخ گفت حاج آقا، گفتم! اما او خمار بود و انگار مثل خيلي وقت هاي ديگر حرف هاي مرا نمي شنيد. بعد اشک ريزان ادامه داد حاج آقا چند سال است که با اعتياد او سر مي کنم و فقط خدا مي داند که به خاطر دختر کوچولوي ۲ ساله ام و حفظ آبرويم پيش خانواده و فاميل و همسايه چه بدبختي ها و مصيبت هايي را تحمل مي کنم و صدايم درنمي آيد. اکبرآقا حالا بعد از شنيدن حرف هاي زن جوان ناخودآگاه اشکش بر صورت مردانه اش جاري شد و آهسته گفت:
خوشا به غيرت اين جور آدم ها!!
منبع:روزنامه خراسان
